🌺🔆🌺🔆🌻🔆🌺🔆🌺 🔆ازدواج پیرمرد با دختر جوان 🦋سعدی می‌گوید: پیرمردی برایم تعریف کرد که با دختر جوانی ازدواج کردم و اتاق آراسته و تمیزی برایش فراهم نمودم. در خلوت با او نشستم و دل و دیده به او بستم. شب‌های دراز نخفتم، شوخی‌ها با او نمودم و لطیفه‌ها برایش گفتم به این امید که با من مأنوس گردد و دل‌تنگ نشود. ازجمله به او گفتم: 🦋بخت بلندت یار بود که هم‌نشین پیری شده‌ای که پخته و تربیت‌یافته و جهان‌دیده و نیک و بد را آزموده است و شرط دوستی به‌جا می‌آورد. دلسوز و شیرین‌زبان است. خوشبخت شده‌ای که همسر من شده‌ای، نه همسر جوانی خودخواه و تندخو و گریزپای که هرلحظه به دنبال هوسی است و هر شب درجایی بخوابد و هرروز سراغ یاری تازه رود. 🦋همسر جوانم در جوابم گفت: آن‌همه سخنان تو در ترازوی عقل من، هم‌وزن یک ‌سخنی نیست که از قابله (مامای) خود شنیدم که می‌گفت: «زن جوانی را اگر تیری در پهلو نشیند، بِه که کنار پیری نشیند.» 🦋سرانجام بین من و او جدایی رخ داد. پس از مدت عده‌ی طلاق، با جوانی تهیدست و بداخلاق ازدواج کرد و از او ستم می‌کشید. درعین‌حال شکر نعمت می‌کرد و می‌گفت: «حمد خدا را از آن عذاب الیم (پیرمرد) برهیدم و به این نعیم مقیم (جوان) برسیدم.» 📚حکایت‌های گلستان، ص 231 @tafakornab 👆