#داستانک
‹‹
خودكشی شیرین ››
حجی در كودكی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاری رود. حجی را گفت: درین كاسه زهر است، نخوردی كه هلاك شوی. گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون استاد برفت، حجی وصله جامه به صراف داد و تكه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم كه بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام، باقی تو دانی.
🔰
#داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣
@tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝