💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️
#من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 8️⃣1️⃣
فصل چهارم
زینب از بچگی، راحت حرف هایش را میزد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت. با مهرداد خیلی جور بود. مهرداد اهل تئاتر و نمایش بود و همیشه گروه نمایش داشت. چند تا نمایش در آبادان راه انداخت. زینب از کلاس سوم دبستان درخانه با مهرداد تمرین نمایش میکرد. مهرداد نقش مقابل خود را به زینب میداد و زینب خیلی خوب با او تمرین می کرد. مهرداد که اهل فوتبال و تئاتر بود، بیشتر بیرون خانه بود، ولی مهران اهل مطالع بود و اکثرا در خانه بود. مهران پیک های بچه ها و کتابهایش را جمع کرد و یک کتابخانه درست کرد و چهارتا خواهرهایش را عضو کتابخانه کرد و 2 ریال هم حق عضویت از آن ها گرفت. دخترها در کتابخانه ی مهران می نشستند و در سکوت و آرامش کتاب می خواندند. مهران گاهی دخترها را نوبتی به سینما می برد. مهری و مینا را می دید و اگر تشخیص می داد که فیلم مشکلی ندارد. دخترها را می برد. علاقه ی زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه، از همان بچگی اش که با مهرداد تمرین می کرد و با مهران سینما میرفت شکل گرفت.
بیشترین تفریح بچه ها در آن زمان، جمع خودشان بود و رفتن به خانه ی مادرم. بچه ها مسافرت را خیلی دوست داشتند، ولی وضعیت ما طوری نبود که به سفر برویم. اول تابستان که می شد، دور هم می نشستند و هرکدام نقشه ی رفتن به شهری را می کشید و از آن شهر حرف می زد. هر تابستان فقط حرف سفر بود وبس. جمع ما زیاد بود، ماشین هم نداشتیم. برای همین، حرف مسافرت به اندازه ی رفتن سفر برای بچه ها شیرین بود. بچه ها بعدازظهرهای طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمی توانست از خانه بیرون برود، دور هم مینشستند و از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف می زدند. آنقدر از حرف زدنش لذت می بردند که انگار به سفر می رفتند و برمیگشتند.
در باغ پشت خانه ی ایستگاه 6، یک درخت کُنار داشتیم که هر سال ثمر زیتدی می داد. بعدازظهرهای فصل بهار و تابستان، دخترها زیر درخت جمع می شدند و مهران و مهرداد پشت بام می رفتند و حسابی درخت را تکان می دادند. کُنارها که زمین میریخت، دخترها جمع می کردند. بعضی وقت ها به اندازه ی یک گونی هم پر می شد. من گونی پر کُنار را به بازار ایستگاه 7 م یبردم و به زن های فروشنده ی عرب می دادم و به جای کُنار، میوه های دیگر می گرفتم. گاهی پسرهای کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام می آمدند تا از شاخه ی درخت کُنار بچینند، و مهران و مهرداد دنبالشان می کردند
ادامه دارد