‍ 📚ماجرای واقعی پسر جوانی که پس از مرگ حتمی زنده شد! 📖بخش_۴_(آخر) 🌷" دختر جوان بهم اخم کرد و پرسید:"راست میگن؟ که به جای پاسخ به سوالش زدم زیر گریه و گفتم:" شیطان فریبم داد ... منو ببخشین ... تو رو خدا نجاتم دهید... ."   🌷آنقدر ضجه زدم و اشک ریختم تا سرانجام دل آن دختر به حالم سوخت و رو به آن جمعیت کرد و گفت: 🌷" اون توبه کرده ... هنوز که نمُرده ... شاید خدا ببخشدش ... اون توبه کرده ... خدا حتماً می بخشدش ... "   🌷با گفتن این حرف از سوی دختر، ناگهان آن جماعت آتش به دست از اطرافم غیب شدند و زمین سرخ زیر پایم محو شد...   🎙روایت لحظات پس از زنده شدن 🌷برگشت ... زنده شد ... به خانواده اش خبر دهید ... برگشت .... 🌷هنوز چشمانم بسته بود که این حرفها را شنیدم. ناگهان صداها زیاد شد و فریاد پدرم و ضجه های مادرم را شنیدم که اشک می ریختند و خدا را شکر می کردند. 🌷چشم که باز کردم مادرم را روبروی خودم دیدم که نوازشم می کرد، اما در همین لحظه صدای دخترانه ظریفی را که چند لحظه قبل می گفت:" به خانواده اش خبر دهید و... " شنیدم که می گفت:" چهار دقیقه تمام مُرده بود ... اما یک لحظه دلم به حالش سوخت و گفتم:یا خدا ... به حق آبروی جدم فاطمه(س) کمکش کن که چند لحظه بعد یک مرتبه نفسش بالا آمد... "   🌷چشم که چرخاندم تا ببینم آن کسی که با توسل به جدش مرا از دنیا برگردانده کیست که... 🌷ناگهان زدم زیر گریه ... پرستار جوانی که این حرفها را میزد، همان فرشته ای بود که در عالم مرگ به آنها گفته بود: "توبه کرده و خدا می بخشدش ..." 💐السلامُ علیکِ یا فَاطِمة الزَّهرا(س)💐 پایان🌸🌼 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖