5 - از ملاحظه کلیه روایاتى که در باب قضاوت وچگونگى حکم، واحکام دعاوى وآداب قضاوت، وقضاوتهاى پیامبر وائمه (ع) وارد شده است، استفاده حصر مى‏شود، زیرا در هیچ یک از این روایات وارد نشده است که قاضى مى‏تواند با تکیه بر این ادعا که خود مى‏داند حق با این یا آن طرف است، به حل وفصل مرافعات ومنازعات بپردازد. روایاتى که بیانگر مسائل باب قضاء هستند، هرگز متعرض چنین مسئله‏اى نشده‏اند، در صورتى که بینه وسوگند وموارد وحد ومرز واحکام آنها را تعرض کرده‏اند. اگر علم قاضى نیز به خودى خود، از راهها ودلائل معتبر قضایى مانند بینه وسوگند به شمار مى‏آمد، مى‏بایست متعرض آن شده ودست کم در یک روایت ضعیف، آن را در عرض بینه وسوگند مطرح مى‏کردند وحد ومرز وموارد تعارض آن را با بینه مدعى یا سوگند منکر، یا غیر آنها، روشن مى‏نمودند، همان گونه که در سوگند وبینه، این چنین شده است. حاصل کلام آنکه، اگر کسى در روایت فراوان مربوط به باب‏هاى گوناگون مساله مورد بحث ما نظر کند، یقین یا اطمینان حاصل خواهد کرد که علم شخصى قاضى از جمله راههاى قابل پذیرش قضاوت ودست‏یابى به حقوق، در مرافعات وقضاوتها نیست، وطریقیت بینه وسوگند، به واسطه خصوصیتى است که در آنها وجود دارد، نه به صرف طریقیت محض داشتن آنها نسبت به واقع، تا توهم شود که یقین قاضى مى‏تواند جایگزین آنها شود. بلکه کسى که ادله مربوط به سوگند را ملاحظه کند خواهد دید که در برخى از آنها به موضوعیت‏سوگند، تصریح شده است، وپس از آن که مدعى، سوگند منکر را پذیرفت، جایز نیست آن مال را بگیرد گرچه پنجاه قسامه بر خلاف آن اقامه شود. وچنان که مال دیگرى از فردى که سوگند یاد کرده، نزد مدعى باشد نمى‏تواند آن را عوض مال خود بردارد (تقاص کند)، این موارد گواه بر این است که سوگند در باب قضاوت، موضوعیت دارد، وطریق محض نیست تا گفته شود مثلا علم قاضى قوى‏تر ونزدیک‏تر از آن به واقع است، از این رو - هر چند در ارتکاز عرفى - جایگزین آن مى‏شود. آرى، این ادعا در علم حسى به معنایى که پیشتر در برخى از قضاوتهاى امیر المؤمنین (ع) گذشت، قابل قبول است، علم حسى به معناى یاد شده، ظهور واقع امر است وبه واسطه قرینه‏هاى قطعى، موجب به دست آمدن علم بدیهى در صحنه محاکمه براى همگان مى‏شود. زیرا این چنین علمى در حکم وقوع جرم در صحنه دادگاه وداخل محکمه است که بالضروره حجت وسند است چنانکه در برخى از روایات معتبره در قضاوتهاى امیر المؤمنین (ع) نیز آمده است واز روایات حصر نمى‏توان عدم حجیت چنین علمى را به دست آورد، زیرا آن روایات از چنین علمى منصرف هستند. این دلیل گاهى به عنوان دلیل عقلى مطرح مى‏شود وموجب یقین به سندیت نداشتن علم شخصى قاضى مى‏گردد، وگاهى به عنوان یک دلیل لفظى استظهارى تقریر مى‏شود، به این نحو که گفته مى‏شود چون همه روایاتى که در چگونگى حکم واحکام دعاوى وارد شده تنها به ذکر بینه وسوگند اکتفا کرده‏اند، از سکوت این همه روایت واکتفا کردن آنها به ذکر بینه وسوگند، استفاده حصر مى‏شود واین ظهور متکى به کلیه روایات بوده از ملاحظه مجموع آنها با هم، به دست مى‏آید، وهمانند ظهور انفرادى یک روایت، حجت است. @tafaqqoh