هدایت شده از 
. «وقتی موجی می شوند!» ...حتی نمی دانند که کیستند و نام شان چیست و آنجا چه می کنند؛ اینان که هویت من هویت تو هویت میهن در عظمت نام شان است. بی هوا می گریند بی دلیل می خندند بی هدف می روند با شعف باز می گردند و در دایره ای به تنگی بودن تکرار می شوند. پرنده نیستند اما حسرت پرنده شدن یک دم رهای شان نکرده است؛ در قفس اوهام خویش بال بال می زنند؛ می افتند بر می خیزند می زنند می شکنند و از درد، سر به دیوار می کوبند. فریادشان بی صداست در گذشته مانده اند؛ نه آرزویی که به دنبالش بدوند و نه امیدی که به جایی برسند؛ در مشت زندگی مچاله اند و با سرنوشت، دست به گریبان؛ نه مرگ را پس می زنند و نه زندگی را پیش می خوانند. خسته اند از زمانه ای که زبان سکوت شان را نمی فهمد و سخن گنگ شان را دست کم می گیرد. دریغا با تمام آشنایی بیگانه اند با من با تو با خود با جهانی که «جانباز اعصاب و روان» سرش نمی شود!