«صدای دعوت خدا» او که بود؟ غرق شبنم و ستاره از میان کوچه های شب گذشت؛ سایه اش چه نرم -مثل یک نسیم- ریخت روی دوش کوه ریخت روی بوته های خار مثل گل که می تراود از طراوت بهار. شب، میان کوچه ها رسوب کرده بود باز گام های مرد بود و سنگ های کوه و نگاه انتظار غار، بی قرار. دشت، غرق در سکوت کوه، غرق در صدا مرد، غرق شبنم و ستاره های بی شمار. ناگهان عبور آفتابی فرشته ای به نرمی نسیم در فلق و صدای دعوت خدا که: «...بسم ربک الذی خلق...» @taghimottaghi40