#تجربه ی معنوی خانم خونه
سلام
یکی از معنوی ترین لحظات زندگیم؛ شبی بود که پدربزرگم رفت توی آی سی یو...
البته فقط یه روز توی آی سی یو بودند.. و بعدش ....
خیلی دوستشون داشتم... خیلی..
شبی که رفتند توی آی سی یو..
نماز مغرب رو اومدم بخونم... ایستاده نماز رو شروع کردم.. رکوع... سجده اول.. سجده دوم... بعدش به حول الله و قوه.... هرچی دستمو فشار دادم؛ نتونستم از روی زمین بلند بشم.. بدنم چسبیده بود به زمین... بعداز کمی تلاش؛ باقی نماز رو نشسته ادامه دادم... و همونجا وسط نماز؛ یاده حضرت زینب افتادم و زار زار برای حضرت زینب و امام حسین ع گریه کردم... زینب کجا و من کجا... حسین کجا؟ و پدربزرگ من که اسمش حسین بود کجا... این کجا و آن کجا... اون یاد زینب س و امام حسین ع؛ مخصوصا گریهء اون لحظه ام برای حضرت زینب ع... متفاوت از باقی گریه هام برای حضرت زینب س بود
✍تجربیات خانم خونه
@tagrobeyate