خاطره ای با شهید علیرضا
#حجاری طاهری
📝شب ۱۴ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۲ که در تابستان بود و من کلاس دوم راهنمایی (هفتم کنونی) را گذارنده بودم
شهید علیرضا حجاری طاهری گفت فردا صبح بریمتهران برای کتابخانه امام جعفر صادق کتاب بخریم
وقتی پدرم از حسینیه بزرگ مرکز هیات سجادیه (بعدا شد حسینیه شهدا) برمیگشت عموما حدود ۴۵ دقیقه به اذان صبح بود که برای سحری ما را بیدار میکرد همیشه قبل ار اذان مسواک و وضو و میرفتیم مسجد جامع طاهرآباد ، صفایی داشت
اون روز که اتفاقا یکشنبه و روز تولد من هم بود بعد از نماز صبح و ادعیه ، با شهید حجاری پیاده به سمت پلیس راه راه افتادیم
نرسیده به جوب زاغی شهید حجاری وارد باغ پدرش شد و چندین آلو کند و داخل پاکتی ریخت و داد دست من.
پلیس راه سوار اتوبوس شدیم و ردیف آخر نشستیم من پاکت آلوها را زیر پا گذاشتمو خوابمبرد تعدادی از آلوها زیر صندلیها عقب و جلو رفت و شهید آنها رو دوباره جمع کرد.
به تهران رسیدیمو روزه را باز کردیم و شهید حجاری پاکت آلوها رو بالای درختی قایمکرد (اگرچه موقع برگشت نبودو برده بودند)
القصه با پیکانی رفتیممیدان انقلاب و طرف از ضبط توی داشبورد ترانه ترکی روشنکرد و شهید حجاری اعتراض کرد و طرف گفت ترکی میگوید دوستت دارم و شهید مجبورش کرد اگر خاموش نکنی پیاده میشویم
به کتاب فروشیهای خیابان انقلاب می رفتیمو کتاب انتخاب میکردیم شهید حجاری مسیولیت انتخاب کتب کودکان و نوجوانان و داستانی را به من می سپردو کتب مرجع و ... را خودش انتخاب میکرد و کتب را می خریدیم
تا حدود ساعت ۲ بعدازظهر با کوله باری از کتابهایی که برای کتابخانه امام صادق خریده بودیم و با اتوبوسهای خط واحد به ترمینال برگشتیم اگر چه کتابهای مرجع و حجیم را قرار شد طاهری ها از کتابفروشی بعدا تحویل بگیرند
اومدیمترمینال و نماز ظهر را خواندیم و وقتی به کاشان رسیدیم دقایقی تا اذان مغرب مانده بود کتابهارا به کتابخانه بردیم و نماز مغرب را در مسجد جامع طاهرآباد خواندیم
روحش شاد و یادش عزیز
✍نوشته : علی سلمان طاهری