در آن هنگام که مریضی حضرت زهرا علیها السلام [به جهت مصائبی که به ایشان وارد نمودند] شدت گرفت، حضرت علی(علیهاالسلام) بر ایشان وارد شد.حسن و حسین(علیهماالسلام) نزد حضرت زهرا بودند… حضرت زهرا(علیهاالسلام) به امیرمؤمنان(علیه السلام) عرض کرد: ای پسر عمویم و ای باب شهر علم پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ای آقایی که همسر من در دنیا و آخرت هستی و ای صاحب نسل پاکان، وصیت می‌کنم که بعد از من این دو پسرم را حفظ کنی که این دو نور چشم پیامبر هستند و ایشان را در فراق جدّشان کفایت نما که به زودی مادرشان را نیز از دست خواهند داد. پس امیرمومنان(علیه السلام) گریان شدند و فرمودند: ای دختر آنکه خدا او را برگزید و ای سرور زنان عالَم، روح من به فدایت باد. ای دختر کسی‌که بشیر و نذیر و رحمت برای عالمین بود. در این هنگام که حضرت زهرا(علیهاالسلام) رضایت مرتضی(علیه السلام) را از خویش دید، عرض کرد: یا علی پس از این که مرا در قبر گذاشتی این شیشه[که اشکهای حضرت زهرا(علیهاالسلام) در آن بود] و این حُقّه را درون لحد من بگذار… سپس علی(علیه االسلام) از فاطمه(علیهاالسلام) پرسید: در این حُقّه چیست؟ آن مخدره حُقّه را گشود در آن حریر سبزى بود و در حریر، ورقۀ سفیدى که در آن چند سطر نوشته شده بود و نور از آن می‌درخشید. حضرت زهرا(علیهاالسلام) فرمود: چون پدرم مرا به شما تزویج نمود من در شب عقد دو جامه داشتم یکی نو و دیگری کهنه و وصله دار، و در حالی که بر سجادۀ عبادت خود نشسته بودم ناگاه سائلى در را کوبید و فریاد کرد ای اهل بیت نبوّت و ای معدن خیر و فتوّت در بین مردم مرسوم است که شب عروسی به در خانۀ عروس می‌روند چون در آن خانه‌ برای عموم مردم غذا حاضر است. حتی اگر جامۀ کهنه‌ای دارید [مرا بدهید] که من به آن سزاوارم زیرا مردی فقیرم. ای اهل بیت محمد(صلی الله علیه و آله) فقیر شما برهنه است. پس من آن جامۀ نو را به او دادم و خودم لباس کهنه را پوشیدم. یا ابا الحسن وقتی صبح با لباس کهنه خدمت شما آمدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر من داخل شد و فرمود: دخترم! تو جامۀ نو نداشتى؟ چرا آن را نمی‌پوشی؟ عرض کردم: پدر جان، آن را به سائلی صدقه دادم. پدرم [در جواب] فرمود: خوب کاری کردی [اما] اگر جامۀ نو را براى شوهرت مى‌پوشیدى و جامۀ کهنه را صدقه می‌دادى در هر دو حال برایت توفیق حاصل شده بود [یعنی هم سائل را رد نکرده بودی و هم لباس نو را برای شوهرت پوشیده بودی]. من عرض کردم ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله)! در این عمل به شما اقتدا کردم وقتی‌که با مادرم خدیجه(علیها السلام) ازدواج نمودی هرچه او به شما داده بود همه را در اطاعت از مولی [خداوند] انفاق کردی تا اینکه سائلی از شما سؤال کرد و شما پیراهن خود را به سائل دادی و خود را به حصیر پوشاندی. تا اینکه در شأن شما آیه‌ای نازل شد. پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله)گریست و مرا به سینۀ خود چسبانید. آنگاه جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: به فاطمه(علیها السلام) سلام برسان و به او بگو هرچه می‌‌خواهد درخواست کند اگر حتی آنچه در زمین و آسمان است، بخواهد به او عطا می‌کنم و او را بشارت بده که من او را دوست دارم. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمود: دخترم، پرودگار به تو سلام می‌کند و می‌گوید: هرآنچه خواهی طلب نما. من عرض کردم: پدر جان، لذّت خدمت به خدا مرا از درخواست حاجت از او مشغول نموده است و تنها حاجتم نظر به وجه کریم خداوند در دار السلام است. پس پدرم فرمود: دو دست خود را بلند کن! من دو دستم را بلند کردم ایشان نیز دستهاى خود را بلند کرد و فرمود: خدایا امتم را بیامرز و من نیز آمین گفتم. آنگاه جبرئیل نامه‌ای از خدای جلیل آورد [به این مضمون که]: گنهکاران امت تو را آمرزیدم؛ آنانکه محبت به فاطمه(علیها السلام) و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و اولاد فاطمه در قلبشان است. آنگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) سند مکتوبی درخواست نمود و خداوند به جبرئیل امین امر کرد که دو تکه ابریشم نازک سبز و سفید بگیرد که در آن دو نوشته شده بود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ و جبرئیل و میکائیل و پیامبر(صلی الله علیه و آله) شاهد شدند و پیامبر فرمود: دخترم این نوشته در این حُقّه است پس وقتی روز وفاتت فرا رسید وصیت کن که در لحدت گذاشته شود؛ پس زمانی که مردم در قیامت به پا خیزند و گنهکاران جدا شوند و ملائکه موکّل بر جهنم آنها را به سوی آتش بکشند این ودیعه را به من تحویل بده تا طلب نمایم انعامی که خداوند بر من و تو کرده است که تو و پدرت رحمت برای عالمین هستید. منابع: فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى، رحمانی همدانی، ص۷۶۷(از کتاب کوکب الدری، مولی صالح مازندرانی، ج۱ ص۲۵۱ :(به نقل از تبر المذاب) نقل کرده است)؛ ریاحین الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۱۰۴ – ۱۰۶،(روایت را به صورت فارسی از کتاب تبر المذاب نقل کرده است).