🌀یکی از آقایان اهل علم می گفت: یکی از طلاب که با ما هم دوره بود می گفت: 🔹پدرم برای تحصیل من در حوزه علمیه رغبت و روی خوشی نشان نمی داد. تا اینکه می گوید: شبی در عالم رؤیا دیدم به قم آمدم در خیابانی که قبلاً ندیده بودم و داخل کوچه شدم که حسینیه ای در آن بود. طرف دست چپ پله می خورد و داخل حسینیه می شد. 🔸 وارد شدم دیدم سیدی نشسته است و می گویند: او حضرت رضا است. خدمت او رسیدم تا دست او را ببوسم. 🔺فرمود:« چرا نمی گذاری فرزندت درس بخواند و طلبه شود؟ » 🔻از خواب بیدار شدم و دیگر مخالفت با درس خواندن فرزندم نکردم. 🔅چند سال از این خواب گذشت، وقتی به قم آمدم و به خیابان چهارمردان و اواخر آن خیابان گذرم افتاد، دیدم این همان خیابانی است که در عالم رؤیا و خواب دیده بودم، به کوچه چهار راه سجادیه رسیدم. دیدم همان کوچه است که در عالم رؤیا دیدم. 🔆به فرزندم گفتم: من این کوچه را در خواب قبلاً دیده ام. وارد حسینیه شدم. بعد از نماز مغرب و عشا بود. دیدم آقای سیدی نشسته و طلاب و غیر طلاب دور او را گرفته اند. برای آنها سخن می گوید. دقت کردم دیدم همان آقایی است که در خواب گفتند: حضرت امام رضا است، ▪️پرسیدم: این آقا کیست؟ ▫️گفتند: آیت الله حاج آقا رضا بهاء الدینی. ⚡️ جلو رفتم. سلام کردم و دست آقا را بوسیدم. بدون اینکه چیزی بگویم؛ مثل اینکه مرا بشناسد و ما فی الضمیرم را خوانده باشد، فرمود: « دیدی فرزندت را گذاردی درس خواند، طلبه خوبی شد. » 🆔 @tazibiravane