به دل، هوای تو را دارم و بَر و دوشت
که تا سپیدهدم امشب کِشم در آغوشت
چنان نسیم که گلبرگها ز گل بکَند
برون کُنم ز تنت برگبرگِ تنپوشت
گهی کِشم به برت تنگ و دست در کمرت
گهی نهم سرِ پُرشور بر سرِ دوشت
چه گوشوارهای از بوسههای من خوشتر
که دانهدانه نشیند به لالهی گوشت
گریز و گمشدنِ ماهیانِ بوسهی من
خوش است در خزهی مخملِ بناگوشت
ترنمیست در آوازهای پایانی
که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت
چو میرسیم به آن لحظههای پایانی
جهان و هر چه در آن میشود فراموشت
چه آشناست در آن گفتوگوی راز و نیاز
نگاهِ من به زبانِ نگاهِ خاموشت
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹