وقتی رهایی آسمان را خوب می فهمی فرقِ خوشی را با غمی مقلوب می فهمی با درد امّا سر کنی صد زخم چرکین را مانند دردی سطحی و محجوب می فهمی جنگل اگر سرسبز باشد گر نمی گیرد این را یقینا از نگاهِ چوب می فهمی آهی که مثل دود از دل می رود بالا تقصیر رفتاریست نامطلوب می فهمی؟! دیدی که گاهی عقل دعوا می کند با دل؟ من بد گرفتارم به این آشوب می فهمی؟ درگیر احساسم ولی عقلم نمی سازد با شکوه هایِ بیخود محبوب می فهمی؟! "من" را گمش کردم میان ما و تو امّا بد خسته ام از این همه سرکوب می فهمی؟ معنا نکن تفسیر من چیزی نمی خواهد جز اینکه با عشقت شوی مصلوب می فهمی! گاهی نباید درد را معنی کنی وقتی از چشم هایِ روشنِ مرطوب می فهمی @takbitnab 🌹🌹🌹