عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد ایستادی لبه ی زندگیم، از این روست هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخاست مثل گل های اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ی خود را که نشان می دادی چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم خوش نیاید به مذاقت ؛ نفسم… @takbitnab 🌹🌹🌹