باید از بوسههایی که در حصار
لبهای بسته پوسید، نوشت
چه کسی میفهمد،
سکوت یعنی: عشق؟!
نه، کسی زبان
قلبهای بیگناه ما را بلد نیست
باید دیروز را از لای
عقربههای ساعت بیرون بکشم
باید از موهایم برای زمان، طناب دار بسازم
دفتر خاطرات از ما طلبکار است
و بوسه به ما بدهکار
واژهها در ذهنم شناورند
واژههایم در عشق شناورند
کلماتم لبهای تو را میبوسند
تو در عین سادگی در من پیچیدهای
و زمان در حصار انگشتان تو
و موهای من متوقف شده است
عشق از رودخانهی مواج موهام
به آغوشت میریزد
دفتر خاطراتمان ورق میخورد
کلمات، سطرها را بغل میکنند
خطوط از روی کاغذ
به آسمان ما پر میکشند
فاصلهی من و تو کم میشود
نقطه بگذارم
سرخط برویم؟!
#فاطمه_یزدی
@takbitnab
🌹🌹🌹