چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او توبه من برای او توبه شکن هوای او توبه من گناه من سوخته پیش روی او شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری می‌رسد از کنارها غلغل وهای هوی او مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او سایه که باز می‌شود جمع و دراز می‌شود هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او - غزل شمارهٔ ۲۱۴۷ @takbitnab 🌹🌹🌹