من چشم بسته راه دریا رابلد هستم گاهی به جرم رود بودن پشت سد هستم قلبی تهی از حب و بغض نابجا دارم روز مبادا عاشقی اهل خرد هستم آرامش ماقبل توفانم که دیر و زود هنگامه ی خیزابه های جزر و مد هستم مرغ مهاجر همسرایی می کند بامن با برکه ها خوبم که با مرداب بد هستم در بستر رودی که خشکیده در آبادی سیلی که تا آغوش دریا می رود هستم از دور ساحل های سنگی خوب می فهمند تنها کسی سیلی به روی صخره زد هستم ای رهگذر منظومه ی من رابخوان با شوق در مصحف تاریخ برگی مستند هستم دور و دراز وخوفناک است این سفر، اما من چشم بسته راه دریا را بلد هستم @takbitnab 🌹🌹🌹