گمنامی در عشق بجز نام و نشان نیست در سایه ی آن هیچ نگاهی نگران نیست از روز ازل تا به ابد عشق ،فقط عشق دردیست که شیرین تراز آن در دو جهان نیست با نابلدی گفتم و گفتید که کفر است این واقعه چون قصه ی موسی و شبان نیست؟ یوسف که دلش در گروی عشق حقیقی ست دربند تمنای زلیخای جوان نیست کم طعنه و تهمت بزنیدم به کنایه صد داغ به اندازه ی یک زخم زبان نیست این خانه که گرم است دمش با نفس عشق درگاه طواف همه ی جامه دران نیست ؟ هذیان لب تب زده ام با چه زبانی ست آوای غریبی ست که در علم بیان نیست راضی به غم عشقم و خشنودی دلدار قلب تهی از عشق وجنون خیر در آن نیست طوبای بهشتیست زده ریشه در این خاک در سایه ی آن هیچ نگاهی نگران نیست @takbitnab 🌹🌹🌹