شتاب عمر چند روز زندگانی پرشتاب از دست رفت عمر ما همچون حبابی روی آب از دست رفت دزد غفلت گوهر مقصود را از من ربود بر سر بازار گردون دُرّ ناب از دست رفت بر لب دیوار آمد آفتابم وی دریغ تا گشودم چشم خود را آفتاب از دست رفت بر جوانی و بهارش گر که دل بستم ولی تا که خود را یافتم دیدم شباب از دست رفت کام دل حاصل نشد پیری گریبان را گرفت حاصلم ناچیده ماند و صبر و تاب از دست رفت تا گلیم خویش را رفتم کشم بیرون ز آب هم گلیم از کف شد و هم موج آب از دست رفت کاروان عمر افتادست در شیب از فراز ظلمت شب شد پدید و ماهتاب از دست رفت اینکه می گویند بالای سیاهی رنگ نیست رنگ موی ما مگر در آسیاب از دست رفت! دولت بیداری وقت سحر را پاسدار ورنه این گنج گرانت بی حساب از دست رفت در سراب این جهان نوشی جدا از نیـش نیست شادکامی ها «مقدم» چون سراب از دست رفت @takbitnab 🌹🌹🌹