مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى (ضحی۳)
که خدا تو را به حال خودت رها نکرده.
دعایم مُشتی دانه بود که آویزانش کردم
در ایوان تا پرندهای بیاید و بخورد و به
خدا بگوید این دانه که خوردم از ایوان
خانهای بود که صاحبش دعایی داشت و
خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت
اندکی گرم شد؟
بالت کمی جان گرفت؟
و پرنده بگوید: بله اندکی و خدا بگوید:
بیا این استجابت را ببر و بگذار در ایوانش
به پاس همان اندکی.