مادر جاان سلام حالِ من خوب است، شما چطور.؟ دلواپس من نباشید.. پایِ من حالش خوب است، از وقتی آمده ام اردو، دردش پریده انگار نه انگار.! اینجا برنامه ریزم برای بچه های جهادی. بیشتر پشت جبهه ام گاهی هم در معرکه! خوراکمان املت و الویه و کنسرو است. از تدارکات بالا، برایمان هندوانه آوردند. نان از گلویتان پایین رود، ما همه چیز داریم اینجا!! اینجا آجرها چپ و راست از دستان دانش آموزان به دستان بنّای چیره دست، در دلِ سیمان و شن، چفت می شوند تا ستونهای خانه ی مادری شوند. اینجا بازیِ ما، خاک و آهک و تیرچه بلوک است. بیل و فرغون سواری هم داریم. اینجا سازش، ساختن و سازندگی هست. اینجا فضایش گوشی نمی خواهد. ذهنمان آرام است، دلمان تنگِ فیلم های دانلودی و بازی های اندروئیدی نمی شود. بازیِ ما گِل بازی است. یادِ خمیر بازی و خانه بازی های بچگی ام افتادم. اصلا یادمان هم نیست که پیامهای مجازی را چک کنیم و حالِ چت کردن هم نداریم. اینجا هوایش عالی ست. کولر و پنکه لازم نیست. لباسهایم را هر شب می شویم، نگرانم نباشید. از قناری هایمان چه خبر! از خانواده چه خبر! پنجشنبه غروب کارمان تمام است، ولی جهاد ادامه دارد... نامه ی نَفَس(پسری) به مادرِ بی تابش ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99