این ماجرا واقعی است 🌹مادرم فاطمه خانم همراه «خانم آغا» همسایه شان از درب حمام گلستان مشهد، با اضطراب بیرون آمدند. از بخت بدشان مامور ثبت برای یک کار اداری درب خانه آمده بود و با پدرم کار داشت. 🌹پدرم که از روحانیون فعال مبارزه با قانون کشف حجاب بود از تبریز به مشهد تبعید شده بود و به تازگی مادرم این همه راه را به عشق شوهرش آمده بود. پدرم وقتی به مشهد تبعید شد، نامه ای به مادرم نوشت و او را مخیر بین جدا شدن از او و مهاجرت به مشهد کرده بود. این ها را محمد مهدی عبدخدایی در کاروان تهران گردی که با محوریت کشف حجاب انجام شد، می گفت. 😭مامور بی رحم آژان به این دو زن حمله می کند و چادر از سرشان می کشد(دستور سرنیزه رضاخان همین بوده) هر دو زن سراسیمه به این طرف و آن طرف می دویدند تا به خانه خانم آغا می رسند و مامور هم در تعقیب شان. 😭در ورود به خانه، سر خانم آغا به دیوار می خورد و فاطمه خانم هم به شدت زمین می خورد و فرزند چند ماهه ای را که باردار بوده را سقط می کند. اما به هر زحمتی بود از دست مامور جان سالم به در بردند. 😭پدرم بعد از ساعاتی وارد خانه می شود و می بیند که مامور همان چادر به یغما برده شده را رویش کشیده و در حیاط خانه خیلی راحت خوابیده، یعنی این قدر به خودش حق میداده. پدرم هم که از ماجرا خبر نداشته کاغذهای مامور را امضا می کند و بعد از دقایقی که مامور می رود مطلع می شود که در منزل همسایه، خانمش بستری شده و حال خرابی دارد. 😭😭طبیب می آورند تا درمان را تا حد امکان انجام دهد. تمام تلاشش را می کند، اما مادر ۲۴ ساله ام بعد از ۱۶ روز بابت جراحتهای وارده از دنیا می روند. @tamardom