صبح به خیر ایران 🌿🌿🌿🌿 آخه میهمان از قم را برای یک برنامه هشت صبحی به تهران دعوت می کنند؟! آن هم قله تهران ساختمان جام جم به یاد کلاه قرمزی 😄 پنج صبح نماز را خواندم و یک چایی هم دم کردم و به رسم جاده و سفر🚖 ریختم تو فلاسک که تو راه که خوابم گرفت، نوش جان کنم و خواب را بپرانم. اما زهی خیال باطل. فلاسک بی شعور همه چایی ها را ریخت زمین. خراب بود. این که هیچ حالا به شدت خوابم گرفته بود😱 و دیر هم شده بود، راضی باشید 140 می رفتم در جاده تا به موقع برسم. هفت و ده دقیقه رسیدم عوارضی تهران. نرم افزار نشان، ساعت رسیدن به مقصد را هشت نشان میداد و ما هم قرارمون برای برنامه صبح به خیر ایران، همین ساعت هشت بود. 😡پیش خودم گفتم نمی رسم، ساعت هشت آننته و حداقل باید نیم ساعت قبل برسم. سرتون را درد نیاورم. ساعت هشت رسیدم ورودی مسجد بلال. ماشین را هم آفیش نکرده بودند.‼️ آخر هم نفهمیدیم معادل فارسی این کلمه لامصب چی می شود؟! حالا معادلش هر چی هست، ماشین را راه ندادند، بالطبع خودم را هم راه ندادند و هدایتم کردند به سمت پارکینگ صدا و سیما و اینکه تازه باید بروم حراست و مجوز ورود بگیرم. ⁉️یعنی تو می گویی خواهم رسید؟! ما هم عشق آنتن و صدا و سیما فکر کنم دیگر سرتون درد گرفت ولی داستان بنده هنوز تمام نشده ⏰به قول طلبه ها بعد اللتیا و اللتی، رسیدیم معاونت سیما خدا را شکر برنامه را اندکی جابه جا کرده بودند و ما هم به مراد دلمان رسیدیم. سریع رفتیم برای نصب سخت افزارهای مورد نیاز در گوش و حلق و بینی 😍 یک آقای جوان خوش تیپ آمد و بنده هم که استاد شوخی در همان دیدار اول هستم. هیچی دیگر. کار به قیمت لباس طلبه ها و جیب آخوندها و اینکه من خیلی دوست دارم جیب اندازه جیب آخوندها داشته باشم کشیده شد. 😂 رفتیم جلوی دوربین و نیم ساعتی راجع به ابعاد اجتماع اربعین گفت و گو کردیم. اینکه دشمن چرا از این اجتماع عصبانی است. مردمی سازی اداره کشور با الگوی اربعین، راهبرد رسانه ای برای روایت اربعین، تاثیرات داخلی و خارجی اربعین و ... دوست داشتید از تلویبیون دانلود کنید. سوالات خوبی مطرح شد، بر خلاف تصورم برنامه شکل کار نبود. ✅گفت و گو که تمام شد، یک آقایی از عوامل تولید، که مثل همه این داستانها هم اصلا به قیافه اش نمی خورد مذهبی باشد، خود را سریع به من رساند و با یک حال خوشی گفت: من سر یک ماجرایی که مشکل جدی در زندگی ام ایجاد شده بود، رفتم پیش حضرت معصومه و گلایه کردم که اگر مشکلم حل نشود، دیگر پایم را در حرم نمی گذارم. به شکل خارق العاده ای مشکلم حل شد. 😭 اینجا که رسید، دیگر کاملا اشک می ریخت و گفت یک خواهشی دارم که رفتی حرم خانم، من را یاد کنی و سفت در آغوشم گرفت. 🧐در راه برگشت دائم این مسأله فکرم را مشغول کرده بود که مردمی که با اهل بیت این طور زندگی می کنند و بن بستها و گره های شان باز می شود را چه طور می خواهند از این انوار مقدس و پاک جدا کنند؟! @tamardom