*دلمون رو ببریم توی این مدرسه آیات الهی و چند جمله ای با اماممون درد دل کنیم.* ــــــــــــــــــــــــــــــ باور کن خدایی که در کلاس تو دیده ایم تشنه مان که می شود، آبمان می دهد. کاسه های آب خانه ما همه بوی دست خدا را می دهد. اینها که ما مینوشیم آب نیست، شراب است که این گونه به مستی کشانده ما را. ما مريض که می شویم هنوز در بستر نیفتاده خدای تو را می بینیم که آمده به عیادتمان. تب که میکنیم، دست خدا را روی پیشانی مان حس می کنیم آه که میکشیم، *صدای «جان» گفتن خدا به گوشمان می رسد* ❤️ که چه مادرانه نازمان را می کشد. با این خدایی که لحظه ای از کنار بسترمان دور نمی شود بستر بیماری برای ما بهشت برین است. *واجب الوجود این جماعت در بیماری و سلامت فقط واجب الوجود بود که روی تخت سلطنت خویش نشسته و از دور دست و پا زدنمان را تماشا می کرد و میگفت حتما حکمتی هست در بیماری ات تحمل کن اما حالا که بیمار می شویم کاری نداریم به حکمت داشتن و نداشتنش خدای تو را که کنارمان احساس میکنیم که چه مهربان نازمان را می کشد دنبال راهی برای بیمار شدن می گردیم چه حکمتی بالاتر از این دست نوازش خدا روی سر بیمار* کلاس توحیدت کجاست؟ بگو که خسته ام از این همه بی خدایی سال ها مرا با لاخدایی مشغول کردند که بندگی اش بهانه زندگی ام نبود چقدر به خودم گمان بد بردم و گفتم اگر عبادت خدا فطری است چقدر باید خانه فطرتم خراب شده باشد که از عبادت فراری ام من از خدا دور بودم اما از این که دلم برای خدا تنگ نمیشد حس کفر می گرفت مرا۔ به خودم میگفتم نکند وجود خدا را قبول نداری که دلت برایش تنگ نمیشود. این جماعت میگویند کسی که شوق خدا ندارد آدم نیست پس چرا من شوق همه را دارم به جز خدا؟ *باید در کلاس توحید تو دوباره درس خداشناسی را بخوانم تا بدانم هرجا که باشم حتی برای چشم برهم زدنی دستم از دست خدا جدا نمی شود* نه اینکه من جدا نکنم اوست که دستم را رها نمی کند. چه کار کنم از دست این جماعت به کجا پناه ببرم از کج فهمی هایشان بگو دادم را از که بستانم که تا حرف میزنم سنگ های آماده ارتدادشان را رها می کنند به سویم. من هر جا که هستم خشکی یا که دریا، جنگل یا بیابان، در کاخ یا کوخ، مسجد یا بتکده مدرسه یا میکده، زمین یا آسمان در همه جا گرمای دست خدا را احساس می کنم. در بیابان و جنگل و دریا وقتی که از وحشت دلم به اضطراب افتاده بود دست خدا را احساس کردم که دستم را فشار میداد تا بیشتر گرمای وجودش را احساس کنم وقتی که شیطان به سراغم می آید حس میکنم چطور دستم را میگیرد و مرا از او دور می کند چطور این حرف ها را نزنم در حالی که وقتی دستم را به شوق شیطان از دست خدا جدا کردم خودم دیدم که به دنبالم دوید و دوباره دستم را کشید تا فدایی شیطان نشوم. *کاش اینها می فهمیدند که من بهتر از آنها می فهمم که خدا جسم نیست و یکی باید به اینها بگوید چطور می شود به شما فهماند که علی دست خداست.* ۱. امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرمود: «أناعين الله و أنا يد الله و أنا جنب الله و أنا باب الله» من چشم خدا هستم و من دست خدا هستم و من مصداق ] اطاعت خدا هستم و من درگاه خدا هستم» (الکافی، ج ۱، ص ۱۴۵).