🌟متن برتر مادر2📄 بگذارید یک بار هم که شده از جشنواره ی کلمات اکلیلی دست برداریم و اینبار با واقعیتِ اساسی ترین رکن جامعه یعنی مادر، چهره به چهره شویم… میخواهم از کتاب «سپیده دمان همه چیز» اثر «رالف گریبر» فقید که با همکاری «دیوید ونگرو» تدوین شده است، شروع کنم. گریبر که از چهره های برجسته ی جنبش وال استریت بود، در این کتاب از قبیله ای شکارچی می نویسد که در قرن شانزدهم به روستاها حمله و اهالی آنها علی الخصوص زنان را اسیر میکردند و آنها را به عنوان «دایه» به کار میگرفتند… «گریبر» این زنان را «موجودات از یاد رفته» میخواند که فقط فرزندان اهل قبیله را به شوالیه و شاهزاده خانوم بدل میکنند… او در همینجا یک جمله تاریخی دارد و میگوید : «خشونتِ محض ، تمام شدنی ست؛ خشونتی ماندگار است که در قالب القای نقش حمایتگری تعریف شود »… این جمله را که خواندم میخواستم بر سر خودمان فریاد بزنم مبادا غرق در وسعتِ روح مصفای مادرانِ این سرزمین، با نگاهی غیر عقلانی و خیال پردازانه ، تمام وجود مادران نازنینمان را با پِرسُناژی از مفاهیمی فراتر از طاقت، تعریف کنیم و آنقدر در مطالبه ی قدسی از آنها فرو رفته باشیم که هرگز متوجه سفیدی زودتر از موعد موهایشان نشویم؛ مفاهیمی ازین دست که: تو بی توقع، جان و جهانت را از آن ما ساخته ای؛ تو چیزی جز خوشبختی ما نمیخواهی؛ تمام آرزوی تو لبخند ماست حتی اگر به قیمت غمت باشد…مفاهیمی که به حدی تکرار شده اند که حتی همین الان که آنها را میخوانیم چیزی درونمان میخواهد بگوید: مگر غیر از این است؟… ما باید نگران باشیم اگر به قول «گریبر» در قالب حمایتگریِ محض و القای مادرانه های عرفی، بودنِ او را فراموش و انکار کرده ایم و گویی او فقط قرار است در سایه ی خواست های ما معنا شود… غزل می تراود از زبانمان و عسل می بارد از دهانمان وقتی نام پاک و خدایی اش بر جان کلمات جوانه میزند؛ بله خوب میدانم خط های روی صورتش انگار جغرافیای عشق است اما،،، اما ،،، اما نزد هیچ عدلیه ای سربلند نیستیم اگر در تجویز نگاهی انتزاعی، احساس نابش را دلیل غفلتمان از «خودِ» او قرار دهیم و در یک خودخواهیِ آشکار ، وجود او و خواست های شخصی اش را گم کنیم و او را قهرمانی بدانیم که نباید خسته شود؛ نباید کمک بخواهد و نباید هرگز دلش برای خودش تنگ شود… بله! او فرشته خویی ست که خواب شبش هم در خیال خوشبختیِ ما به خمیازه ای گذشت اما بی حرمتی ست اگر باورمان شده باشد اصلا آدم ها مادر میشوند که خودشان را فراموش کنند… قدرناشناسی ست اگر به قول اهل منطق ، نگاهمان به او نگاه مرآتی باشد و جهانش را فانی در جهان خود بدانیم؛ بخدا ظلم است اگر این آئینه ی صبور را به نگاه استقلالی بر بالابلندِ طاقچه ی وجودمان ننشانیم… همه ی اینها را گفتم اما خوب میدانم مادرها اگر حرفم را بخوانند به فرزندشان میگویند: مادر! من هستم که تو فقط بخندی… این نویسنده ها عادت دارند زیاد صحبت کنند… - @tamym_ir