برای چه اموری از همسر یا فرزندان خود ناراحت شویم🤔
اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم.
یک روز، بشقاب از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه ها ی بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد ابوالحسن از ذهن گذراندم این ماجرا را دو ماه پنهان کردم.
اما عذاب وجدان داشتم. یک روز ناراحتی گفتم: میخوام موضوعی رو بگم اما میترسم ناراحت بشی. دو زانو رو به رویم نشست و گفت: مگه چی شده؟ گفتم: فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست.
منتظر ادامه حرفم بود، گفت: خب بعد چی شد؟ با تعجب گفتم: هیچی دیگه. شکستهها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی. خندهاش فضای اتاق را پر کرد و گفت: همين؟ فدای سرت! نفس راحتی کشیدم. خندهاش را خورد و با جدیت گفت:
هر وقت از فرمان خدا سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی.
شهید ابوالحسن نظری🌺🍃