🔰
#روایت خادمی
📌
قسمت پنجم
بعد از جلسه، حیران وسرگردان داخل صحن مزار میچرخیدم، کاشیهای آبی، حجرهها، نخل نسبتا بلند گوشه سمت چپ، پرچم یاحسین روی گنبد که دل آدم رو هوایی میکرد، واقعا حس خوبی داشتم.
قراربود صبح مشخص بشه که هر کدوم از خادمها چه کاری باید انجام بدن، شب خوابیدم واین آخرین باری بود که خودم برای زمان خوابیدن تصمیم میگرفتم، آخه در طول روز نمیتونستم بخوابم نه اینکه وقتی برای خوابیدن نباشه! اما من نمیتونستم از گشتن داخل یادمان بگذرم و خواب رو ترجیح بدم.
صبح شد و مقوایی عجیب توجه همه رو به خوش جلب کرد، الفاظ تازهای به چشم میخورد؛
#دانشگاه_هویزه
#شابز
#مامان
#مقتل
و...
من اسمم بین بچههای فضاسازی بود قرار بود کار فضاسازی از مقتل شروع بشه.
ادامه دارد...
@hoveize_ir
@tanhaelaj