بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷🌷 پدر محمد کریمی(برادر شهید) یکسال از ماجرای سید سبز پوش و بهبودی علیرضا گذشت.پدرم سخت مریض شد. این بیماری چندین سال به طول انجامید. در جریان این بیماری، پدرم مجبور شد مغازه‌اش را بفروشد و خرج زندگی کند. پدرم پول فروش مغازه را داخل یک ظرف ریخت. اسکناسی که از آن سید گرفته بود را داخل آن گذاشت. تقریباً پنج سال تمام از داخل آن ظرف پول برمی‌داشتیم و مصرف می‌کردیم. از داخل همان ظرف هزینه عمل جراحی پدر را برداشتیم. ولی به توصیه پدر، پول داخل ظرف را نمی‌شمردیم. به مقدار آن هم توجهی نمی‌کردیم. همان ایام بود. پدر می نشست و از جوانی خودش تعریف می‌کرد. می‌گفت: من آشپزی را در اهواز و در یک رستوران یاد گرفتم. آن زمان مجرد بودم. سه ماه کار می‌کردم و بقیه را می‌رفتم کربلا و تا وقتی پول داشتم آنجا می‌ماندم. وقتی هم پولم تمام می‌شد به همان رستوران بر‌می‌گشتم. این کار ادامه داشت تا اینکه به اجبار، همه ایرانی ها را از عراق اخراج کردند. 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂