■ بر باغِ ما ببار! بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون باغِ درختْ‌مَردان، این باغِ باژگون. ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم در تورِ تشنگی و تباهی با نظمِ واژه‌های پریشان گریستیم. در عصرِ زمهریری ظلمت، عصری که شاخِ نسترن آنجا، گر بی‌اجازه برشکفد، طرحِ توطئه‌ست عصر دروغ‌هایِ مقدّس عصری که مرغِ صاعقه را نیز داروغه و دروغْ‌درایان می‌خواهند در قاب و در قفس. بر باغِ ما ببار! بر داغِ ما ببار! سروده‌‌ی محمدرضا | از مجموعه‌ی هزاره‌‌ی دوم آهوی کوهی 📸: طهران | پاییز ۱۴۰۳