خاطرات شیطان در ماه رمضان: قسمت دوم: دو رو خاشخاشی بعد از اینکه حالم آنطور گرفته شد، تصمیم گرفتم که من هم مثل بقیه شب توی گوشی باشم و روز بخوابم. برای همین گوشی به دست و نت چرخان تا صبح بیدار بودم. عجب چیزهایی توی اینترنت بود. در بین این همه خدا ترس، یک کسانی بودند که من هم ازشان میترسیدم. یک سری شبهاتی بود که من هم میخواندم لبم را گاز میگرفتم. خلاصه بعد از کلی نت گردی صبح شد. ساعت شش. گفتم که بخوابم تا خود غروب. الان با این وضعیت دیگر کسی کاری به کار من ندارد؛ پس بهتر است که خوب بخوابم. توی همین فکرها بودم که کامل خوابم برد. هنوز ساعت هشت نشده بود که با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم. یکی دستش را گذاشته بود روی زنگ و ول کن ماجرا هم نبود. با بی حوصلگی بلند شدم و رفتم در را باز کنم. دیدم یکی از مشتریهای گناهکار قدیمم است. آمده بود با یک نان سنگک دو رو خاشخاشی و یک قالب پنیر سفید گفت: «سلام شیطونی. میخواستم صبحونه بخورم دلم نیومد تنها روزه خوری کنم. بیا بریم تو نون سرد نشده.»