#طنز
#وقایع_روز
ذکر مولانا حسن روحانی حقوقدان
آن مخالف دعوا و جنگ، آن حقوقدان ناسرهنگ، آن به دستش کلید هر دری، آن صاحب محاسن خاکستری، آن که مواضعش پخته و سنجیده، آن به ریش ملت هر جمعه خندیده، آن پوشنده لباس شیک، آن کار سختش گرفتن خودکار بیک، آن شیخ خندان و نورانی، مولانا شیخ حسن روحانی.
گویند روزی با جمعی از اصحاب نشسته بودندی. یکی از صحابه، مر شیخ را گفت: «شیخنا! عرضی دارم فوریتر از قضای حاجت» شیخ گفتا: «بنشین تا حاجتت برآورده شود.» و آن گاه غشغش خندید و به استراحت پرداخت.
روزی دیگر با شاگرد اول خویش شیخ اسحاق کرمانی، کلاس خصوصی گذاشته بودی و اسرار عرفان با او باز گفتی. اسحاق را گفت: «اسحاقا! چنان سیر و سلوک کن که نه از چپ افتی و نه از راست. راه میانهام آرزوست» شیخ اسحاق گفتا: «شیخ! نپیچان ما را. گشتهام لکن نیافتهام». شیخ اخمی کرد و گفت: «هرگز نگرد نیست، سزاوار مرد نیست!». اسحاق را از این حکمت وقت خوش گشت و به سماع برخاست و هی گشت و هی گشت تا سرش گیج رفت. ناگاه ایستاد کأنه ّ او را کشفی حاصل شده. شیخ را گفت: «یا شیخ عرضی دارم» شیخ گفت: «چند؟»