عده ای سوار کشتی شدن. دریا طوفانی شد. یک نفر داد زد: « ما میمیریم! ما میمیریم! باید ناخدا را عوض کنیم. » عده ای با او همراه شدند و عده ای مقابل او قرار گرفتند. کشتی را آتش زدند و بادبان ها را پاره پاره کردند. هر دو طرف کشته و زخمی دادند. کمی بعد وقتی کشتی قدرت خود را از دست داده بود. دزدان دریایی نزدیک شدند. از مرز کشتی عبور کردند. مردان را کشتند و زنان را اسیر کردند. در آخر معلوم شد آنکه این فتنه را آغاز کرده بود هم یک دزد دریایی است. اگر همان اول کار او را به دریا می انداختند مردان زنده و زنان آزاد بودند. فهمیدی چیشد؟