خاطرات یک اسرائیلی فلکزده ۳
صبح از صدای زنگ در از خواب بیدار شدم. روی تختم نشستم. جورابم را درآوردم. من معمولا شبها بدون جوراب میخوابم اما دیشب خیلی خسته بودم. آخر از صبح درگیر بغل کردن فلسطینیها بودیم. جورابم را مچاله کردم و در دهان اونان گذاشتم. دوباره خوابیدم. نمیدونم چرا اونان با فریاد بلند شد. در را باز کرد و وقتی برگشت خیلی خوشحال بود. گفت فلسطینیها برایمان لباس آوردهاند. من طوسی برداشتم و او سبز برداشت.
اسلحه هم بود. گفته بودند دوست داریم زیر سایهی اسلحهی شما باشیم! باور نکرده بودیم.
🔺فیروزه کوهیانی🔺
طنزیم|
@tanzym_ir