عزیز همراهم سلام! «حدیث دلتنگی» چرا «سردار» ما چفیه‌اش را در «ناامن‌ترین» صحراهای «جبهه» مقاومت، برای دفاع از انقلاب و «اسلام» پهن می‌کرد؟ چرا حاج قاسمِ «مقاومت»؛ یک‌تنه و بدون حق «ماموریت» با همه «تهمت‌ها» برای امنیَّت «ناموس» وطن جنگید؟ چرا نتونستم عکسی پیدا کنم که تنِ«سردار» ایرانی لباسِ «ضد»گلوله ببینم؟ می‌دانی چرا «آن» همه از «حاج» قاسم می‌نوشتم و می‌گریستم؟ به این خاطر که به «یقین» رسیده بودم: «سینه» حاجی عارف ما؛ «لبریز» از عشق «خدا» بود. او بخاطر صلحِ و «آرامش» جهانِ «اسلام» شبها نمی‌خوابید. پاداش هر انسانی است که همانند «حاج» قاسم «جبهه‌ها» باشد؛ «خدا» چنین عزیزش می‌کند. «وعده خداست» چشمش «حیا»؛ زبانش «دعا»؛ کلامش فقط«خدا»؛ مرامش برای همه «تسلَّی» بود. در قول و فعل؛ یادگار «صیاد»، «چمران»، «باکری»، «همَّت» و حاج «بصیرِ» شب‌های «تاریک» «نخلستان‌ها» بود. مرام مردی و «مردانگی» را که از یاران «واقعی» و مجاهدانِ نسل «طلایی» جبهه‌ها «آموختم» و دیدم همه را در «رفتار»؛ «گفتار» و «نوشتارِ» سردار «ایران» به تماشا می‌نشستم. «جات» واقعاً خالی است «سرباز» وطن، ژنرالِ«عارف»! ممنون نگاهتم ✍علی تقوی دهکلانی @taqavi57