بعدِ آن لمسِ سلانه سلانهی کاشیهای
حرم و آیاتِ او و شبکههای ضریح،
نبض
ریزی از او را در میان قلب و روح حس
میشود .. ! گویا چشمها و انگشتان
دستش چشیدهاندطعم رطبِ حرمش
را ، بعد از آن نوک انگشتانش را مینگرد،
گاهی آنها را میبوسد ، گاهی مثل
نسیم لطیفی آنها را نوازش میکند..
اثر انگشتان، شناسنامهی وجودی
هر شخصی است، گاهی آن را
عمیق میبوید چون بوی عطر
کودکانه و طفل شیرخواره میدهد .. !
این آغاز ماجرای دستها بود .. ! ذکرها
تازه با انگشتان رنگ و معنا میگرفت .. !
مثل تولدیست در وجود که باید برایش
پدر و مادر بود .. ! جالب است که گاهی
میان چشمها حاضر میشود ، گرمای
حضور آشنایش را انگشتانِ دست
خوب میفهمد .. ! آنها معجزه
میکنند .. !
ماجرای
#لحنِ_دستها
#ماهِمن
#نبضِ_ریز