شهید عبداله‌پوست‌کن بچه های هیئت دنبال مکانی بودن برای گرفتن مراسم محرم.. جلسه میگیرن و تصمیمِ‌شون اینه میشه که؛ سراغ یه حصار(زمینی خالی) که مالِ پدر شهید بود رو برن صحبت کنن شاید راضی بشن. وقتی میرن پیش خونه شهید مادر شهید میگه که چرا حالا اومدید. من سه روزه منتظرتونم. عبداله سه روز پیش بهم گفت. جالب اینکه اینا دقیقا سه روز پیش جلسه گرفته بودن..