2. شناخت وسعت هستى
عامل دومى كه ما را به آزادى مىرسانَد و از كمها جدا مىكند، شناختِ وسعتِ هستى است. وقتى سفره پهن مىشود، اگر تنها ماست سر سفره باشد، بچهها سرِ آن با هم دعوا مىكنند؛ ولى وقتى غذاى بهترى مىرسد، ماست را رها مىكنند. كسانى كه وسعت سفره را ديدهاند، به كمها قانع نمىشوند و از كمها آزاد مىشوند.
على به ما مىآموزد كه به مجموعه هستى نگاه كن. تو دنيا را از درونِ دنيا نگاه مىكنى كه زمينش، مترى هزار تومان است و ارزش اورانيومها، الماسها و نفتهايش، قدرتها را بهجان هم مىاندازد و بنزهايش هم، من و تو را به خودش مىكشانَد؛ ولى وقتى دنيا را در مجموعۀ هستى ديدى و از ماه به دنيا نگاه كردى، مىبينى دنيا خيلى كوچك است و اگر از بالاتر نگاه كنى، مىبينى دنيا ديگر چيزى نيست: (وَ مَا اَلْحَياةُ اَلدُّنْيا فِي اَلْآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ).١ آنها كه دنيا را در وسعت هستى مىبينند، آن را كم مىبينند و بهراحتى از كمها آزاد مىشوند.
چه كسى گفته است: دنيا را ول كن يا دنيا بد است؟! دنيا، كم است و بايد زيادش كرد. دنيا را بايد برداشت: «اَيهَا النَّاسُ اِنَّ الدُّنْيا دَارُ فَنَاءٍ وَ الْآخِرَه دَارُ بَقَاءٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكمْ لِمَقَرِّكم.»٢ زهد ما، زهدِ أخذ است، نه زهد ترك؛ و اين است كه جايگاه دنيا را به انسان نشان مىدهد و او را تا حضيرۀ قدس٣ راه مىبرد.
اى بشر، چقدر راه در پيش دارى و به كجا قانع شدهاى؟! كنار يك نهرآب و بر لب لجنهايش نشستهاى و خيال مىكنى هستى همينجا است؟! بهشت همين است؟! مثل داستان پيرمردى كه او را از قم به تهران مىبردند و مىگفت: «ببين خدا چقدر زمين دارد!» ما چقدر كم مىبينيم و چقدر محدوديم!