🌿 چه كنيم تا از اين غرور و قناعت آزاد شويم و اين چند سنگ ديگر را هم بشكنيم؟
👈راه درمان
درمان اين هرزرفتن و غرور اين است كه بدانيم دادهها ملاك افتخار نيستند و بازدهى ملاك است. اينكه به من چه چيزهايى دادهاند، به من چه ربطى دارد؟! بايد ببينم با آنچه به من دادهاند، چه كردهام؟ دادهها را براى چه كسى خرج كردهام؟ آنها را راكد گذاشته و احتكار كردهام يا آنها را در غير مسير او بهجريان انداخته و اسراف كردهام؟ ملاك، سرمايههاى انسان نيست؛ حتى سودهايش هم ملاك نيستند و اينكه من چقدر سود بهدست آوردهام، مهم نيست؛ چراكه اين سود را با سرمايه مىسنجند. درست است كه چندين نفر را تربيت كردهام، درست است كه چندين مسجد ساختهام، اما مسئله اين است كه چقدر مسجد مىتوانستم بسازم و چقدر افراد مىتوانستم تربيت كنم. من ده نفر را ساختهام؛ درحالىكه توان من ساختن دو ميليون نفر بوده است. پس من چقدر بدهكارم! غرور من اين قناعت را آورده است.
انسان بايد بفهمد كه ملاك نه سرمايه و نه بازدهىِ سرمايه است؛ ملاك، نسبت ميان بازدهى و سرمايه است؛ يعنى مقدار كوششى را كه شخص درصرف سرمايهها داشته است، مىسنجند: (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى)؛١ «انسان تنها مالك مقدار كوششى است كه دارد.» سرمايهها مال خداوند است. سودها نيز مال سرمايههاست و به انسان مربوط نمىشود. آنچه به انسان مربوط است، نسبت سود او با سرمايههايش است. با اين نگاه غرورها مىخوابند. اين است كه من به حالتى مىرسم كه خودم را كمتر از كسانى مىبينم كه نسبت به آنها در سطحى برتر از سرمايهها قرار دارم.
على يكى از علائم مؤمن را همين مىشمارد: «يرَى النَّاسَ كُلَّهُمْ خَيراً مِنْهُ وَ أَنَّهُ شَرُّهُم» ؛٢ همۀ مردم را بهتر از خودش مىداند. شايد ما گاهى بگوييم: «ما بد هستيم و ديگران از ما بهتر هستند»؛ ولى اين به زبان نيست و بايد رأى و عقيدۀ ما هم اين باشد كه مردم از ما بهترند.
اين يعنى چه كه همه مردم از من بهترند؟ يعنى شِمر از من بهتر است؟! اينهمه مردم كه با آنها درگيرم و با آنها مخالفت مىكنم، از من بهترند؟! كسانى كه با مادرشان درگير مىشوند، از من بهترند؟! انسان با چه تحليلى مىتواند اينهمه را بپذيرد؟
پاسخ اين است كه انسان همه را برتر از خودش مىداند، چون او به سرمايهها و بازدهى خودش آگاه است كه چقدر كم و حتّى صِفر است. كوششى كه ما در اين هستى براى هيچها داشتهايم، بيش از آن چيزى است كه براى حق صرف كردهايم. من او را نمىبينم كه با مادرش درگير شده است؛ اين را مىبينم كه چقدر سرمايه دارد و من چقدر سرمايه دارم. نگاه و توجه من به گناه، از زناى او بدتر است. من بايد سودم را با سرمايهام بسنجم. من در جايگاهى بودهام، از عشقى سرشار شدهام، تذكرهايى ديدهام و مراحلىطى كردهام. بههمين خاطر، بايد بهجاى درنظرگرفتن گناه او، ببينم شرايطش چگونه بوده است.
اگر سود را با سرمايه بسنجم، غرورم مىشكند. من سرمايۀ مالكاشتر را دارم، ولى در حدّ كفر هستم و از كلاس كفر بيرون نيامدهام. مالك را مىگويم كه حتّى از سلمان بالاتر است. على وقتى مىخواهد نشان دهد كه مالك در چه سطحى است، مىگويد: «فَلَقَد كانَ لى كَما كُنتُ لِرَسُولِ الله» ؛١ «مالك براى من، مانند من براى رسول خدا بود»؛ يعنى مالك، نفْس من است، برادر من است. سلمان كه او هم در اوج است، تنها «مِنّا» است: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيت» ؛٢ يعنى مقام سلمان مقام تابعين است: «فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى.»٣انسان در مرحلهاى بالاتر مىبيند كه حتى سعى و عمل هم ملاك نيستند؛ بلكه جهت عمل ملاك است: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيات.»٤ اينگونه ديگر اسير عمل هم نمىشود و به اين فكر مىكند كه عامل حركت من و محرك من چيست.
وقتى انسان اين سه مرحله را پشتسر گذاشت، چه غرورى باقى مىماند؟ وقتى سرمايهها را از خودش نمىداند و سودها را هم در نظر نمىگيرد و حتى به عمل و تلاشش هم قانع نيست و مىخواهد انگيزهها و عوامل را درنظر بگيرد، غرورى برايش باقى نمىماند. هميشه احساس كمبود مىكند و اين است كه هميشه حركت مىكند.