این گریه‌های رویاپرداز؛ این اشک‌های تمدن‌ساز... فکرش را بکن در یک روز اول محرم، خدمت امام رضا (سلام‌الله‌علیه) رسیده‌ای و یک گوشه نشسته‌ای تا از محضر ایشان استفاده کنی؛ ولی هرچه می‌نشینی انگار قرار نیست امام چیزی بگوید؛ انگار حال امام خوش نیست و بغضی چنگ انداخته است و گلویش را فشار می‌دهد. بغض امام را نمی‌بینی، ولی سنگینی‌اش را بر همهٔ حجره حس می‌کنی؛ بغض امام را نمی‌بینی، ولی سر که بلند می‌کنی، پلک‌های پف‌کرده‌اش را می‌بینی که انگار از شدت گریه زخم برداشته‌اند. دلت از این حال امام آشوب می‌شود و این دل‌آشوبه در چهره‌ات نمایان می‌شود؛ نمایان می‌شود که امام آن را می‌بیند و قبل از آنکه بخواهی چیزی بپرسی، با همان صدای بغض‌آلود لب به سخن می‌گشاید که «محرم ماهی است که حتی اهل جاهلیت هم در آن از یکدیگر نمی‌کشتند و این کشتار را حرام می‌دانستند، ولی در همین ماه خون‌های ما اهل‌بیت حلال دانسته شد». امام یک‌نفس می‌گوید و می‌گوید تا اینکه می‌رسد به این جمله، و چنان سخت آن را به زبان می‌آورد که انگار جان مبارکش دارد از کالبد جدا می‌شود: «در این ماه، دربارهٔ ما اهل‌بیت هیچ حرمتی برای رسول‌الله نگاه داشته نشد». سخن که به اینجا می‌رسد، امام آه بلندی می‌کشد و با اشک‌های سرازیری که از آن گوشهٔ حجره انگار آن‌ها را به رنگ خون می‌بینی، ضجه می‌زند که «إِنَّ یوْمَ الْحُسَینِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَ عَزِیزَنَا بِأَرْضِ کرْبٍ وَ بَلَاء». ناگهان با صدای هق‌هق گریه‌هایت به خودت می‌آیی و می‌بینی که با دیدن این حال طوفانی امام، تو هم از خود بیخود شده‌ای؛ ولی انگار هنوز علت این حال را به‌درستی درک نمی‌کنی، که زمزمهٔ امام را می‌شنوی که زیر لب مویه می‌کند: « أَذَلَ عَزِیزَنَا... أَذَلَ عَزِیزَنَا... أَذَلَ عَزِیزَنَا...». انگار با تکرار این دو کلمه چیزی فهمیده‌ای؛ چیزی که گویا تابه‌حال حواست به آن نبوده است: در روز عاشورا، عزیز اهل‌بیت را در زمین کربلا ذلیل کرده‌اند. تصور کن: روزی بر این امت گذشته است که در آن عزیز خدا و رسول خدا را در بین خود به ذلت کشانده‌اند. امت رسول‌الله که قرار بود به رهبری و سرپرستی ولی خدا، تمدن‌های غیرتوحیدی را نابود کند و با ساختن تمدنی الهی در زمین، خلیفهٔ خدا را فرمانروای زمین بداند، کارهایی کرد که حتی اهالی تمدن جاهلی هم مرتکب آن‌ها نشده بودند. با خودت می‌گویی: مصیبت شهادت فجیع سیدالشهدا و یاران و فرزندانش حتماً بسیار جان‌سوز است و دل‌ها را به درد می‌آورد و اشک‌ها را سرازیر می‌کند، ولی آنچه می‌تواند به‌جای اشک، هر صبح و شام خون بر گونه‌هایت جاری کند، توجه به این حقیقت است که امت رسول آخرالزمانی خدا، با ولی و سرپرست امت خود چنین کرده‌اند و با این جنایت، از مسیر هدایت و سلوک به‌سوی قرب الهی بازمانده‌اند. این گناه یک فرد یا یک گروه نیست؛ گناه یک امت است که هم وزر و وبالش برای همه است، و هم توبه از آن بر عهدهٔ همهٔ امت. در همین فکرهایی که صدای اما را می‌شنوی: «فَعَلَی مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیبْک الْبَاکونَ فَإِنَّ الْبُکاءَ یحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَام». آری؛ نخستین گام برای پاک شدن امت از این ذنوب عظام، چنین بکائی بر سیدالشهدا است. این یک گریهٔ تمدن‌ساز است؛ گریه‌ای که باید مدام به ما یادآوری کند که روزی عزیز این امت و عزیز خدا و رسول خدا، در همین امت ذلیل شده است؛ گریه‌ای که باید رویای جمعی امت ما را تلاش برای بازگرداندن آن عزت و جایگاه به عزیز اهل‌بیت قرار دهد؛ گریه‌ای که باید ما را چنان تربیت کند که اگر قرار شد برای بازگشت خلافت روی زمین به اهل‌بیت، خون همه ما و حتی پدر و مادرمان ریخته شود، از بذل این خون هیچ ابایی نداشته باشیم. رویای جمعی امت ما باید دیدن آن روز باشد که فرزند سیدالشهدا از کنارهٔ کعبه ندا برمی‌آورد که آی مردم عالم، منم فرزند همان حسینی که روزی در میان امت خود ذلیل شد؛ آمده‌ام تا انتقام عزت جدم حسین را بگیرم. (روز اول محرم‌الحرام ۱۴۴۴). پ.ن۱: برداشتی از روایت امام رضا (سلام‌الله‌علیه) در کتاب أمالی صدوق، ص۱۲۸. پ.ن۲: تصویر، اثر جدید استاد مسعود نجابتی به مناسبت محرم‌الحرام ۱۴۴۴ است. نشانی در ایتا و تلگرام: 🆔 @rajaaei_ir