.
میخواستم چیزی بگم که چشمم به ســــاعــت افتاد. دیدم الانه که همسر و بچم از راه برسن یــک ساعتی بود که خونه دوستم نشسته بودم 🕝
پوست موز رو گذاشتم تـوی پیش دستی. چـادرم رو روی سرم کشیدم و بلند شدم برای خداحافظی
به دم در که رسیدم یادم افتاد که جا گذاشتمش
برگشتم و کنار بشقاب رو نگاه کردم👀
تو دلم گفتم : ولش کن! احتیاجش میشه😉
یه خداحافظی گرم کردم رفتم به سمت خونه...
.