🔹🍂
#خاطره
یکبار برای نماز صبح خواب ماند. نور آفتاب از لای پنجرهی اتاق خورده بود توی صورتش و چشمش را باز کرده بود.
با صدای گریهاش خودم را رساندم توی اتاق! نشسته بود و با گریه پشت سر هم میگفت: چرا بیدارم نکردید؟ نمازم قضا شد! خوب شد؟!
حالا مگر من جرأت داشتم که بگویم مادر اصلاً هنوز
#نماز بر تو واجب نشده؟! فقط قول دادم از آن به بعد یادم نرود صدایش بزنم!
🔹نقل از مادر شهید محمد معماریان