دوشنبه ۱۷ مرداد ظهرعاشورا بیمارستان صدوقی مادر خیلی دل شکسته اند اشک ریختند و من خون گریه کردم موندم بیمارستان و مادر را با اصرار فرستادم مراسم مقتل خوانی ظهر عاشورا عجب ظهر عاشورایی شده امسال... نفس پدرجون تنگه.... دستها کبود...پهلوها زخمی....😭 پدرجون از شدت ضعف بیهوش شدند و من مضطر بالای سرشون ... با گریه امام حسین را صدا زدم ناگهان با نفس بلندی و با بغض عجیبی بلند گفتند یا حسین وبه هوش آمدند حالم خیلی خرابه خدایااااا پدرجون الان دلشون توی روضه است من چکار کنم براشون؟؟😭😭 مادر دلشون تاب نیاورد از روضه زنگ زدند و حال پدرجون را پرسیدند پدرجون با بغض گفتند: روضه اید الان؟؟ کجاست ؟؟ چی میخونه؟؟؟😭😭😭 یا ابالفضل مولای من ظهر عاشوراست و من تازه متوجه چیزی شدم که آتشم زده... پدرجون ۴۰ساله نتونستند روی زمین سجده کنند😭 دلم میخواد برم یه جا داد بزنم... صلی‌الله‌علیک‌یا اباعبدالله 😭 👆 گوشه ای از یادداشت های فرزند شهیددر آخرین ظهر عاشورای عمر پدر 🌹@tarigh3