ماجرای عنایت امام زمان علیه السلام به ایرانیان در برابر لشگر بزرگ شیخ عبیداء 💠 مرحوم مجد الذاکرین (از ذاکرین تهران در زمان قاجار، پدر مرحوم شیخ مرتضی زاهد و جد آیت‌الله جاودان) در سفرنامه خود حکایتی نقل می‌کند که خلاصه آن چنین است: ▫️شیخ عبیداء یکی از اشرار کُرد در زمان ناصرالدین شاه بود و با ۶۰ هزار نفر سر به طغیان گذاشت و هرجا می‌رفت قتل عام می‌کرد. بچه‌های کوچک را به هوا پرتاب و با شمشیر دو نیم می‌کرد. او مردم میاندوآب را قتل عام کرد و اعلام کرد قصد تصرف تهران را دارد. او با خاطرجمعی می‌گفت: روز جمعه وارد تهران میشوم و در تکیه دولت نماز جمعه می‌خوانم و بر تخت سلطنت خواهم نشست. مرحوم وقایع نگار در پی من فرستاد و در حالی که گریه می‌کرد، ماجرا را تعریف کرد و گفت اگر چنان که شیخ عبیداء گفته شود تکلیف ما چیست؟ گفتم: خاطرت جمع باشد؛ امام زمان(عج) خودش در چنین مواردی اسلام و دین و مذهب را حفظ می‌کند. گفت: شما شب را با اطمینان خاطر می‌خوابی؟ گفتم: بلی؛ کسی که چنین صاحب و حافظی داشته باشد چرا آسوده خاطر نخوابد؟! ▫️روز بعد سپاهی سه هزار نفره از تهران برای مقابله رفت و یک هفته بعد خبر فرار شیخ عبیداء رسید. وقایع نگار شخصی را در پی من فرستاد. رفتم و دیدم شخص چاق و خوشرویی نزد او و دیگر رجال حکومتی نشسته است و دانستم که وی یکی از سرداران لشگر عبیداء است. ▫️این سردار ماجرای شکست سپاه ۶۰ هزار نفری عبیداء از ۳ هزار نفر را چنین تعریف کرد: وقتی شیپور جنگ زده شد ناگهان دیدیم سوار سفید پوشی در میان سواران شما ایستاده و بر هر سمتی که اشاره میکند سوارهای ما مثل برگ درخت به زمین می‌ریزند و کشته می‌شوند. حساب کردیم که اگر به جنگ ادامه دهیم یک نفر از ما باقی نمی‌ماند. این بود که لشگر شیخ عبیداء پا به فرار گذاشت و من به سوی تهران آمده و شیعه و پناهنده به این ملت شدم. 📚روزنه‌هایی از عالم غیب ص۱۰ و ۱۱ ▪️شیخ عبیدالله نهری در میان ایل‌های کرد ایران و عثمانی نفوذ کلام زیادی داشت و سرانجام از طرف دولت عثمانی دستگیر و به استانبول اعزام و پس از فرار از استانبول دوباره دستگیر و به مکه تبعید گردید؛ تا این‌که در سال ۱۸۸۲م مُرد. 🕌 @tarikh_hawzah_tehran