از کرمان آمده بود، روستا زاده ای بود ساده بی آلایش، وقتی سن دبستان را گذراند به کرمان رفت و مشغول کار شد و از خدمت به مردم دریغ نداشت. تا اینکه دریکی از پست های دولتی خدمت می‌کرد. تازه انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود و همه شاد و خوشحال بودند در همین زمان بود که آژیر جنگ به صدا درآمد و حاج قاسم از تربیت نیروهای جوان و فرستادن آن ها به جبهه های حق علیه باطل دریغی نداشت از تمام زندگی خود گذشت تا نشان ذوالفقار علی از دست رهبر انقلاب گرفت. بگذار از آن شب سخت بگویم، شب سردی بود و همه مردم در خواب بودند اما تو مثل همیشه بیدار و مقتدر ایستاده بودی به دفاع از تمام حریم هایت، چه حریمی امنی می شود وقتی تو پاسدار باشی، تو کجای عالم بودی که هرچه گشتیم نتوانستیم تورا پشت میزی ببنیم، اصلا تو که بودی؟ بگذار بگویم شاید همان نفس زکیه ای بود که سال ها منتظرش بودیم. آری نفس زکیه! تعجبی نیست چون تو وافعا نفس زکیه بودی بگذار از صبح جمعه بگویم. که برای همیشه رفتی حسرتش به دلمان ماند. خواب بودم چه خواب خوشی! باصدای آواز پرندگان ناگهان ازخواب پریدم. چه شده؟ چرا پرنده ها می‌خوانند؟ شاید آمده اند خبری را به ما بدهند. ناگهان چشمم به هزاران پیام موبایلم افتاد. به چشمانم التماس کردم باز شوند شاید نه خواب بودم به صورتم زدم آیا بیدارم نه نه نه خواب بودم. دروغ است مگر می شود؟ باز هی پیام ها و گروه ها بالا وپایین کردم. با حالتی گیچ و منگ تلویزیون را باز کردم. دیدم تلويزيون خبری نیست. دلم را دلداری می دادم که نه شاید اشتباه شده باشد! آخر حاج قاسم که ایران نبود. چند دقیقه گذشت تا اینکه گوینده اخبار شروع کر صلوات برمحمد و خاندان پاکش باخبر شدیم که دیشب حاج قاسم با همراهانش به شهادت رسیدند. وای خدای من چه خبر سنگینی من دلم به وجودش خوش بود برای دوم انگار خبر مرگ پدرم راشنیدم. چه سنگین است داغ پدر تو پدر همه یتمیان بودی، من پدرم دوبار از دست دادم. کاش خواب بودیم کاش این خبر کابوس بود مانند بهت زده ها نگاهم به خبر بود که بگوید تکذیب شد! ولی زهی خیال باطل. تمام فضای مجازی پر شد از عکس هایت فیلم هایت که هیچ کدام نه درخانه بودی نه پشت میز همه در حال جنگ بودی جنگی نا برابر هرجه نیاز بود تو بودی در سیلاب ها در زلزله ها گام با مردم بودی. وای از دست های جدا شده ات! دست هایی که ید خدا در روی زمین بود. دستگیری از تمام نیازمندان عالم کم چیزی نبود که تو داشتی و ما قدر ندانستیم. نمی‌دانم کدام روضه را بر پیکرت بخوانم روضه عباس علمدار حسین را که چه خوب علمداری بود برای دل رهبرم سید علی، روضه قاسم را بخوانم بر روی بدن پاره پاره ات که چه خوب مدافعی بود برای حریم بی بی جانم زینب، روضه مالک را بخوانم که چه دست راستی بودی برای علی زمان می‌گویند مالک لرزه به اندام دشمن می انداخت تو هم همان مالکی بودی که همه دشمنان ازشنیدن نامت لرزه بر اندام آن ها می افتاد. سردار عزیزم تو رفتی ولی بدان هزاران سردار سلیمانی از سر تا سر گیتی به پا خواهند خواست تا راهت را ادامه دهند و ما دست از انتقام تو بر نخواهیم داشت وقتی آن روز اشک رهبر را هنگام نماز بر روی پیکرت دیدیم زینب ظریفکار حوزه الزهراء کازرون ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ @tarikh_j