جهش، جهان، انفصال، طفره و تصعد!
1. برخی، «جهان» را معرب/تازیشدهی «گیهان/گهان» (هر چند در این زبان نیامده!) یا گویشی از آن دانستند و برخی دیگر آن را چونان روان در معنای رونده که از رفتن است، از «جهیدن» و بمعنای «جهنده» پنداشتند: «جهان را نام او زیرا جهان است//که زی هشیار چون رخش جهان است/ویسورامین» و دیگرانی نیز در ریشه و ساخت آن پرسشکناناند ...! اگر از جهیدن باشد، آشکارا، «جهش» مقوم جهان است!
2. «من» که کمی «فلسفه» باختم («فلسفهبازی» کردم!)، بدان هنگام که واژهی «جهش» را میشنوم، ناخودآگاه بیاد دو چیز میافتم: 1. انفصال (گسستگی!) و 2. طَفره (جَستاری یا برجَستاری/بفتح جیم! که برخی فرهنگهای تازی-فارسی، «جهش» را برابرش مینهند!)!
3. آنان که با فلسفه آشنایند، میدانند که گوناگونی «حرکت» با/از «کونوفساد» (که گویند: محال است!) و شاید «تجدد امثال» (که گویا در «مجردات» است)، چیزی نیست جز «اتصالوانفصال» که گاه با «دفعیتوتدریجیت» گفته میشود (البته، در «مبدأ» و «مقصد» حرکت دقت شود!) و کسانی که کلام خوانند، آگاهند که «طفره» (برجستن بالا برجستن/منتهیالأرب)، «رفتن «چیز/جسم»ی از جای (گام) نخست بسوم بیآنکه از جای (گام) دوم بگذرد» (منسوب بـ«نظّام»!)، «محال/نشدنی»ست که گویی «میانبُری» نیست (پس «خرق عادت» (دربرابر «جری عادت»!) چیست!؟)! شاید کسی گوید: بنیاد این جهان «پیوستگی/پیوستاری»ست! در این دو «ناشدنی/انجامناپذیر» برای پیگیران و کنشگران پدیدار ورجاوند «جهش تولید» عبرتهاست!
4. با واژهی جهش در ذهنم ور و کلنجار میرفتم که ناگهان و ناخواسته، آیهی مبارک «... کأنما یصعد فی السماء» بذهنم جهید/رسید که گویی «تصعد» در آن همان جهش است! «ص ع د»، بالاروی بسوی نقطهی بلند تعیینشده است که میتواند روحانی یا مادی باشد و آن اعم از دفعی و تدریجی و همچنین اختیاری و اجباریست و چون بباب «تفعل» میرود، «اختیار»، «مطاوعه» و نیز «تکلف» را میرساند! گویی، جهش، پرش و بالاروی کاری بسیار دشوار و سخت است (دقت شود که صعد و صعب فقط در «لام الفعل» گوناگوناند و گویی میانشان «اشتقاق کبیر»ست!)! در جهش بمثابهی تصعد نیز عبرتهاست!