معرفة الحواس وترتیب رئاسة الناس!
شاید با کتاب «حفظ الصحت و سیاست المدن» حکیم ساوجی آشنا باشید! میپندارم نخستین پرسشی که با دیدن این عنوان بذهنتان برسد، این است که چرا این دو با هم در یک کتاب!؟ ساوجی در مقدمه خود در اینباره چنین توضیح میدهد: «اما چون سهو و نسیان از لوازم انسان است میشود که پادشاه از تدبیر بدن که مملکت صغیر است و سیاست مدن که تدبیر عالم کبیر است غفلت ورزد اما از باب تذکر، کتب در حفظ صحت بدن و سیاست مدن نوشتهاند که پادشاه رجوع نماید» و همچنین مینگارد: «پس در حقیقت به پادشاه خلایق پناه روحی فداه دو نوع از حفظ صحت لازم است یکی حفظ صحت بدن مبارک خود و دیگر حفظ صحت رعایا و برایا که در ظل مرحمت و عنایت ظل اللهاند تا به فیض «نعمتان مجهولتان الصحة و الامان» برسند» که آشکارست و نیازمند شرح نیست و گفتنیست که از یونان باستان نزد فیلسوفان، میان بدن و مدینه و طبیب و مَلِک تناظری بوده و دومی از هر دو را بنخستین تشبیه میکردند. همراهی این دو در یک کتاب اگر چه پرسشزاست؛ ولی شگفتانگیز نیست؛ اما چندی پیش با رسالهی فارسی «معرفة الحواس وترتیب رئاسة الناس» از سدهی هفتم روبرو شدم که مرا گرفت و بپرسش واداشت و بشگفتی انداخت! آن را که «ایرج افشار» تصحیح و منتشر کرده و مُهر «کتابخانه اهدایی مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی»، صاحب «حکمت و حکومت» (بسنجید با دو بخش رساله!)، برش نقش بسته، ابن مبارکشاه ابرقوهی نگاشته؛ ولی حیف که برگی از آغازش افتاده که گویا در آن، از چرایی این تألیف و همراهی این دو موضوع سخن رانده است و از بد حادثه، برگی از میان و پایانش نیز گم شده! بواقع، چه نسبتی میان حواس ظاهری و باطنی (فصل اول) و وصایت ملوک (فصل دوم) است که این دو را در یک کتاب جمع آورده!؟ پاسخ آسان نیست؛ اما ابرقوهی در آغاز فصل دوم رساله مینگارد: «بدان که بهترین چیزی کی ملوک از بهر شداید روزگار ... ذخیره کنند مرد دانا [ی] فاضل را مراعات کردن است و محامات مردم بینا [ی] عاقل ... پس طریق ملک عاقل عادل داهی کی با گوهر شاهی بود آن باشد کی چشم و گوش و زبان و رأی و نسق خود را همه از شرع و عقل مدد دهد ...» و آشکارا، «عقل» را برای مملکتداری ضروری میداند و در فصل نخست، پس از شمارش حواس ظاهری و باطنی، بجا، از عقل و گونههایش مفصل میگوید و آن را حاکمی میشناساند که باید بهمهی احکام آن اعتماد کرد: «اما آن حاکمی کی جمله احکام او به محل قبول است عقل است»؛ زیرا «حاکم راستین» و «حاکم حق» است و حکومت حق آن را با وهم و خیال، از حواس باطنی، میسنجد: «اکنون بدان که حاکم در بدن انسان بر سه گونه است» و جایگاه و برتری عقل را مینمایاند. ابرقوهی فراوان عقل را میستاید و ابیاتی را نیز در مدحش میآورد:
خرد آموزگار فرهنگ است/گوهرست او و مردمی سنگ است
هر کی حق جوید او از خرد جوید/وانک حق گوید او خرد گوید
آنک در تنت جان کند تو بدان/کی خرد پیش از آن کند در جان
تن به جان زنده است و جان به خرد/پیش خسرو زد این مثل موبد
نیکی اندر زیادت خردست/بتر از روز بیخرد چه بدست
بیشت ارزد خرد ز نزدیکی/شمع افروخته به تاریکی
که بموضوع فصل دوم اشاره دارد؛ پس کوتاه میتوان گفت: گویا آنچه پیوندگاه این دو بخش رساله و توجیهگر اجتماعشان در یک کتاب است، «عقل» بعنوان حاکم حق و ضروری برای «حکمرانی»ست.