از لحن سر خوش فاطمه خندم گرفت و با خنده گفتم _ باشه عزیزم فاطمه _ خب دیگه مزاحمت نشم . فعلا یا علی..... _ مراحمی. بابای یاعلی؟ باید در مورد این هم از امیرعلی بپرسم یا اصلا از فاطمه. چرا همه میگن یاعلی؟ . . . صدای مامان که مدام از اشپزخونه صدام میکرد عصبیم کرد. پتو رو انداختم اونور و بلند شدم و تقریبا با داد گفتم. _ ها ؟ ها؟ چیه؟ پاشدم دیگه. پدر جانمم منو از تو اشپزخونه متفیض کردن که: بابا _ این چه طرز صحبت کردنه ؟ حالا مامانت دوبار صدات کرد. علیک سلام. صبح شماهم به خیر. برو حاضرشو دیرتون شد. ساعت هفته. ساعت هشت حرکته شما هنوز حاضر نشدید نیم ساعت هم تا دم مسجد راهه . با کلافگی و بی حوصلگی برگشتم به اتاقم و مدام به خودم فحش میدادم که منی که انقدر با زود بیدار شدن مشکل دارم چرا گفتم میرم. یه مانتوی آبی کاربنی تا زانو و شلوار مشکی و شال مشکی و یه آرایش ملایم. ❤️❤️❤️❤️ چادر تو ، چون لباس شبنم است. یادگار حضرت گل، مریم است. ❤️❤️❤️❤️ . . @Tark_gonah_1