برشی از کتاب داستانهایی از زندگی امام علی (ع): ابوطالب و بچه هایش با دیدن آنها خو شحال شدند. حضرت محمد (صلی ا لله علیه و آله)گفت: «عموجان! ما آمده ایم تا کمی از مشکلات شما را کم کنیم. اجازه بده هر کدام از ما، یکی از بچه ها را به خانه ی خود ببریم و از او نگه داری کنیم. » بعد به بچه هایی که کنار هم نشسته بودند، با مهربانی نگاه کرد و لبخند زد. ابوطالب کمی توی فکر رفت. بعد از جا بلند شد و به اتاق دیگر رفت تا در این باره با همسرش «فاطمه بنت اسد » مشورت کند. همسرش دلش نمی آمد بچه هایش از او دور باشند. غصه اش گرفت. چشم هایش پر از اشک شد و گفت: «دوری از علی، طالب، جعفر و عقیل خیلی برایم سخت است. بدون آنها آشیانه ی دلم خراب میشود؛ اما مثل اینکه چاره ی دیگری نداریم! » ابوطالب گفت: «برای من هم دوری آنها سخت است؛ ولی سفره ی خالی سخت تر است. همان بهتر که از ما دور باشند، ولی گرسنه نخوابند. » ابوطالب و همسرش سرانجام تصمیم خود را گرفتند. ابوطالب رو به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) کرد و گفت: «عقیل پیش ما میماند؛ ولی میتوانید بقیه را ببرید. » حضرت محمد (صلی ا لله علیه و آله) دوباره نگاهی به بچه ها کرد. دلش می خواست فوری علی را انتخاب کند؛ اما به احترام عموهایش حرفی نزد، گذاشت اول آنها انتخاب کنند…