رفتم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالیه. تا رودخونه هور هم فاصله زیادی بود. زورم میومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه. به اطرافم نگاه کردم، یه بسیجی رو دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه، میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت. وقتی برگشت، دیدم آب کثیف آورده. گفتم: برادر جون! اگه صد متر بالاتر آب می کردی، تمیزتر بودا! دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد. بعدها اون بسیجی رو دیدم؛ وقتی شناختمش شرمنده شدم، آخه اون بسیجی مهدی زین الدین بود؛ فرمانده لشکرمون! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "تشکل آزاد اندیشان جوان دانشگاه آزاد اسلامی واحد جهرم"💫 "کانون ایثار و شهادت دانشگاه آزاد اسلامی واحد جهرم"💫 ╭┅─────────┅╮ 📍کانال تشکل آزاد اندیشان جوان در ایتا : https://eitaa.com/Azad_andishane_jhrm 📍کانال تشکل آزاد اندیشان جوان در آیگپ: https://iGap.net/Azad_andishane_jhrm ╰┅─────────┅╯