جور زمانه بر دوش حیدر، جسم زهرایش، شبانه می رفت تا مدفون نماید، مخفیانه طبق وصیت، حیدر کرّار، آن شب مخفی نمود آن قبر را، از هر نشانه شد آب، جسم همسرش، چون شمع سوزان از ضربت دیوار و در، هم تازیانه جسم عزیزش را چو حیدر غسل می داد مجروح دید، پهلوی آن دُرِّ یگانه وقتی علی دستش به پهلو خورد دیدند اشک از دو چشمانش بریزد دانه دانه تاریک شد بیت علی با مرگ زهرا می گشت تا پیدا کند بانوی خانه ناگه نگاهش رفت بر پیراهن او آن جامه ی خونین، ز میخ درب خانه پیراهنش بوسید و زهرا را صدا زد اما کبوتر رفته بود از آشیانه وقتی گذشت از مرگ زهرا، چند روزی شد نوبت زینب، که تا گیرد بهانه وقتی دلش از بهر مادر تنگ می‌شد می گشت سوی قبر زهرا او روانه می گفت با مادر، که مادر، خیز از جا با دست خود، موهای من را، کن تو شانه هر چه صدا میزد به ناله مادرش را افسوس بلبل بود خاموش از ترانه دیگر (مسافر) طاقت گفتن ندارد ای وای از جور و جفای آن زمانه شاعر علیرضامحمدی ،مسافر